جدول جو
جدول جو

معنی بت پیکر - جستجوی لغت در جدول جو

بت پیکر
(بُ پَ / پِ کَ)
زیباروی. که اندام چون بت دارد. که دارای تناسب اندام است. مجازاً، معشوق. محبوب:
بدو اندرون خفته بت پیکری
نهاده به بالینش بر افسری.
فردوسی.
چو قد ویس بت پیکر چنان شد
که همبالای سرو بوستان شد.
(ویس و رامین).
بدان بت پیکران گفت آن دلارام
کزین پیکر شدم بی صبر و آرام.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مه پیکر
تصویر مه پیکر
(دخترانه)
آنکه چون ماه تابان و درخشان است، خوش اندام و زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
(پَ / پِ کَ)
تندرو. سریع. صفت اسب و مرکوب تیزرفتار باشد. بادپای. بادپیما. رجوع به بادپای و بادپیما شود: اراقیت را بر هوا دیدم (اراقیت پری بود) بر اسبی بادپیکر نشسته بر بالای سر شاه ایستادو جنگ می کرد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) ، منظره ای که باد در او سخت بزد:
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخون ؟
کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 362).
رجوع به بادخن، بادخوان، بادگیر و آنندراج و شعوری (ج 1 ورق 179) شود، خانه بادگیردار. (برهان)، خانه ییلاقی، جریان آب، متاع و اسباب خانه، رسم و نشان خانه، شکل خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ / پِ کَ)
مجازاً، شیطان و جن
لغت نامه دهخدا
(کُهْ پَ / پِ کَ)
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند:
تهمتن یکی گرز زد بر سرش
که خم گشت بالای که پیکرش.
فردوسی.
پی بازی ّ گوی شد خسرو
بر یکی تازی اسب که پیکر.
فرخی.
هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام.
اسدی.
برانگیخت که پیکر بادپای
به گرز گران اندرآمد ز جای.
اسدی.
بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد
به سم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ / پِ کَ)
کنایت از هفت آسمان. (برهان) ، هفت کوکب سیار. (برهان) ، جایی که در آن هفت گونه نقش باشد:
آن سراچه که هفت پیکر بود
بلکه ارتنگ هفت کشوربود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَهْ پَ / پِ کَ)
ماه پیکر. آن که پیکر او چون ماه تابان و درخشان است. با پیکر و اندامی زیبا. زیباروی:
عید منی و شادی می بینم از هلالت
دیوانه ام که جز تو مه پیکری ندارم.
خاقانی.
پریروئی و مه پیکر سمن بوئی و سیمین بر
عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی باشد.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب پیکر
تصویر آب پیکر
ستاره کوکب، روشنایی صور فلکی نور صورتهای سماوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو پیکر
تصویر دو پیکر
نام برج سوم از دوازده برج فلکی که آنرا خانه عطارد هم گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از که پیکر
تصویر که پیکر
هر چیز کلان و درشت اعم از انسان و حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل پیکر
تصویر گل پیکر
آنکه اندامی چون گل لطیف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مه پیکر
تصویر مه پیکر
کسی که پیکرش مانند ماه زیبا باشد معشوق زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پیکر
تصویر آب پیکر
((پِ یْ کَ))
ستاره، کوکب، روشنایی صور فلکی
فرهنگ فارسی معین
خوش اندام، خوش قدوقامت، زیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد